Parsi Coders
اعتراف های احمقانه شما - نسخه قابل چاپ

+- Parsi Coders (http://parsicoders.com)
+-- انجمن: Other sections (http://parsicoders.com/forumdisplay.php?fid=71)
+--- انجمن: Entertaining and informative content (http://parsicoders.com/forumdisplay.php?fid=102)
+--- موضوع: اعتراف های احمقانه شما (/showthread.php?tid=866)



اعتراف های احمقانه شما - Amin_Mansouri - 09-05-2011

یه سوتی خیلی بد جور دادم تا الانم خجالت میکشیم هنوز 10 ساله یادم نرفته ... یه پیرمرده بود از اوناش هم بودا ... ابتدایی بودم امتحان داشتم خیلی عجله داشتم وقتی پیاده شدم پامو گذاشتم به فرار یادم رفته بود پول بدم دیدم یه ماشین هی بوق میزنه نگاه نکردم گفتم با من نیست حتی تعقیبم هم کرده بود (خلاصه بعد سر امتحان یادم امد پول کرایه طرفو ندادم ) :-(


RE: اعتراف های احمقانه شما - son of wisdom - 09-06-2011

یک بار هم واسه من اینجوری شد.
پول تاکسی رو نداده شروع به دویدن کردم.
بعد فهمیدم برگشتم پولش رو دادم.
خیلی بد می شه این جور مواقع!
البته واسه ما پیرمرد نبود و خودش هم چیز نبود!


RE: اعتراف های احمقانه شما - Amin_Mansouri - 09-06-2011

بچه بودم رفتیم دعوا با دوستم خلاصه بخاطر دختر محلمون ..گرفتیم یه پسره رو زدیم خیلی بچه بودم .... فرداش پسره گفت بیا دعوا منم قد شدم با دوستم رفتم جلو دوستم فرار کرد دیدم حدود 20 تایی شدن یه پادگان ادم گذاشتن دنبالم رفتم تو کوچمون دوستم سریع پرید تو حیاط درو رو من قفل کرد خدا روز بد نبینه با سنگ زدن تو سرم


RE: اعتراف های احمقانه شما - son of wisdom - 09-07-2011

یکبار دوستم گیر داده بود بهیه دختره خوشش میومد از اون.
خلاصه افتادیم دنیالش و خیلی مسیر رفتیم.
آخرش دختره رفت توی یک کوچه باغخونه فامیلاش.ما هم ببو رفتیم تو کوچه.
من یهو فهمیدم هوا پسه داد زدم سر رفیقم گفتم بدو تا نخوردیم کتکه رو!
یه محل داشتن داشتند داستان دزد و پلیس ما رو نگاه می کردند.
با هزار و یک مکافات فرار کردیم رفتیم توی باغ ها.
نکته ی جالبش اینه که دوستم اصلا نمی تونست بدود و من از ترس داشتم زهره ترک می شدم که اگر بگیرنمونچه کتکی قراره بخوریم.....


RE: اعتراف های احمقانه شما - Amin_Mansouri - 09-07-2011

یه دوستی داشتم چند سال پیش همیشه مزاحم دخترها میشد گفتم بچه اینکارها نکن البته تلفنی ...
یه بار زنگ زده بود طرف گفته بود بیا ببینمت با 110 هماهنگ کرده بودن گرفته بودنشوت حسابی زده بودنش


RE: اعتراف های احمقانه شما - Amin_Mansouri - 09-07-2011

‎Mesi Jafarian‎
يك بار بابسرخاله ام داشتيم ميرفتيم ديدم يك بسرجلوي يك دختري كرفته داره باهاش حرف ميزنه دختره ميخواست بره بسر نميذاشت،ماخواستيم فردين بازي دربياري به بسرخاله ام كفتم بياحالشو بكيريم كفت من كارى ندارم من كوتاه نيمودم رفتم جلو كفتم دخترمردم و ولش كن بره داد زد كفت كمشو به توربطي نداره بازم ما كم نياورديم دستشو كرفتم تاخواستم حركتي بكنم يك كشيده آبدارزد زيركوشم بسر خاله ام نامردي نكرد فرار،دخترهم دررفت مامونديم يارو، آقا نكو طرف دوست دخترش بودقهر كرده بود.
اين هم از خدا نترس تاجون داشت دق دليشو
سر ما خالي كرد